جستجوی پیشرفته
محبوبیت
- دکتر بوک /
- کودک و نوجوان /
- 13 تا 16سال
نمایش 1–16 از 77 نتیجه
مرتب سازی بر اساس:
selected='selected' پیش فرض
محبوبیت
میانگین رتبه
جدیدترین
هزینه: کم به زیاد
هزینه: زیاد به کم
محصولات ویژه
شگفت انگیزها
-
ناموجود
آنتون و یوناتان (از مجموعهی کارگاه زندگی) هوپا
0ویژگی ها- یوناتان پسربچهای است که با دوچرخهاش توی شهر میگردد و آدمها را تماشا میکند. یوناتان یک خرس عروسکی دارد که آنتون صدایش میکند. آنها با هم دوستان صمیمی هستند و با هم همهجا میروند. آنتون در سبد دوچرخهی یوناتان مینشیند و هر دو با هم به آدمها نگاه میکنند.
- تا اینکه یک روز اتفاق هولناک و تکاندهندهای میافتد...
٪10220,000ریال198,000ریال -
ناموجود
آنجا که هیولاها خوابیدهاند هوپا
0ویژگی ها- صدای آواز تامی از توی خانه بلند شد. نبودِ من را اصلاً احساس نکرده بود. یک آن حس کردم پاهایم توی زمین ریشه دواند و ثابت نگهم داشت. با خودم گفتم: «برو جلو.»
- به هر زحمتی بود، خودم را پای گور رساندم و نور زرد بیرمق چراغ را توی گودال انداختم.
- یک متر آنطرفتر دیدمش.
٪10380,000ریال342,000ریال -
ناموجود
انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم میخواهد نامزد ریاستجمهوری شود! هوپا
0ویژگی ها٪10470,000ریال423,000ریال -
ناموجود
پسری که با پیراناها شنا کرد هوپا
0ویژگی ها- ستن آخرین پشمکی را که به انگشتش چسبیده بود لیسید.
- رز کولی گفت: «بهت میگم کی مشکلاتت تمام میشن.»
- استن گفت: «از کجا میدونی من مشکل دارم؟»
٪10330,000ریال297,000ریال -
ناموجود
پیرگو و پارتیزان ژلیکو هوپا
0ویژگی ها- از ترس چشمهایم را بستم، وقتی چشمهایم را باز کردم، چی میدیدم؟! خواب بودم یا بیدار؟ نه، خواب نمیدیدم. روبهرویم کوچولوی زیبایی با پاهای قشنگ، پوست زرد و خالمخالی ایستاده بود و به من زل زده بود. بینی کوچک نوکسیاهش را بالا کشید و سرش را با دلخوری چرخاند. چشمان درشت و خیس و ترسخوردهاش خیره شده به چشمهای من. بله، یک شوکای کوچک درست مثل همان عکسی که توی کتاب دیده بودم. مدتی طولانی چشمدرچشم ماندیم و دنیای دوروبرمان را از یاد برده بودیم.
٪10150,000ریال135,000ریال -
ناموجود
تابستان زاغچه هوپا
0ویژگی ها- از خیلی وقت پیش میترسیدهایم که بیایند. شک نداشتهایم که میآیند و کلی حرفوحدیث شنیدهایم که اگر بیایند، چطور میشود. سربازها خانوادهی من و یک خانوادهی دیگر را میبرند وسط مزرعه و بهشان شنکش و بیل میدهند. تفنگشان را بهطرفشان میگیرند و بهشان دستور میدهند: «قبرتان را بکَنید! قبرتان را بکَنید!» مامان و بابا و خواهر و برادرم قبرشان را میکَنند و سربازها همینطور کنارشان میایستند و سیگار دود میکنند. بعد تفنگشان را میآورند بالا و همهشان را از دمِ تیر میگذرانند.
٪10350,000ریال315,000ریال -
ناموجود
تعطیلات پلیسی یا چه کسی عروسک خیمهشببازی را دزدیده است؟ هوپا
0ویژگی ها- «راه بیفت بریم. من باید برگردم ادارهی پلیس.» مثل یک ربات سرش را بلند کرد. تهدیدی توی نگاهش بود: «اگه این یه حقهست که من رو بفرستی پیش اورسها، بهت اخطار میکنم: همین که برسم اونجا، گریهزاری راه میندازم تا برگردی.» غیرقابلِتحمل! این لغتی بود که مادرش دربارهاش به کار برده بود. برای اینکه یکدفعه قاتی نکنم، باید چیکار میکردم؟
٪10160,000ریال144,000ریال